ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

هفتاد و دومین روز با هم بودن

نفس مادر سلام امروز تو 72 روزه شدی. روزهای عمرت به عدد شهدای کربلا شده. کاش حسینی و کربلایی باشی و بمانی و در عصر پر یزید پیرو و فدایی راه امام زمانت باشی. پ ن: راستی تصمیم قطعی برای سونو گرافی گرفتم. پیش نادیا نظری می روم. به قول بابا بعد عمری رعایت حالا سونو گرافی پیش آقا؟؟!!! امیدوارم سالم و صالح باشی ...
25 دی 1392

زیباترین صدای دنیا

نفس مامان سلام روز یکشنبه به دلیل نگرانی شدیدی که از وضعیت شما داشتم پیش دکتر حجتی رفتم. خدا رو شکر مثل همیشه منشیشون با من همکاری کردن و بین مریض رفتم داخل. مشکلاتی که داشتم رو به دکتر گفتم و ایشون راه حل بهم دادند. از جمله کمر دردم که گفتند درد های سیاتیکیه و باید تحمل کنی بعد به من گفتند روی تخت بخواب ببینم میشه صدای قلب رو شنید یا نه و البته بعید می دونم امکانپذیر باشه چون این اتفاق از هفته 12 به بعد میفته. منم با هزار امید و آرزو خوابیدم. دستگاه را روی شکمم گذاشتن. اول هیچ صدایی نیومد جز صدای هوا ولی بعد یه دفعه صدای قلب نازنینت رو شنیدیم که اون لحظه فقط خدا رو شکر می کردم. البته خانوم دکتر بیشتر از من ذوق زده شده بودند که تو هفته 10...
24 دی 1392

هفته دهم

نفس مادر سلام این روزها را با نگرانی زیاد می گذرانم و تمام مدت برای سلامتی تو دعا می کنم تا خدا تورا سالم و صالح به این دنیا بفرستد. حال و روز خودم این روزها خوب نیست! شب ها خوابم نمی برد در حالی که از خستگی توانی ندارم. موقع خواب پاهایم ضعف می رود که فکر می کنم شاید خون کافی به آنها نمی رسد. زمان مفید خواب من شده از بعد از نماز صبح تا وقتی برای کار بیدار شوم یعنی حدود 1 ساعت! قیافه مادر بسیار خسته به نظر می رسد طوری که همه اطرافیان این موضوع را به من می گویند و ابراز نگرانی می کنند و بابا همیشه می گوید هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. من به عشق تو تمام سختی ها را به جان می خرم و برایم شیرین است. تنها چیزی که ناراحتم می کند این است که...
18 دی 1392

ورود به ماه سوم با حلول ماه ربیع الاول

عزیزکم سلام دو روز گذشته فرصت نشد که بیام و برات بنویسم. با ورود به ماه ربیع الاول و پایان یافتن ایام غم ائمه شما هم وارد ماه سوم شدی و من فقط لحظه شماری می کنم تا زودتر 12 بهمن برسه و برم سونوگرامی NT تا خیالم کمی آسوده تر بشه و برای بار دوم ببینمت. بابایی هم مشغول امتحانات پایان ترم هستند. خیلی براشون دعا کن عزیزم که عالی امتحان بدن. بی نهایت دوستت دارم. ...
15 دی 1392

ماه صفر سخت

نفس مادر سلام هر سال با شروع ماه صفر دلم می لرزد. نمی دانم چرا این ماه برایم سنگین است و اصلا آن را دوست ندارم. امسال هم همین طور بود. اینقدر خبر بد در این ماه شنیدم که نگو. هر روز من و پدر برای سلامتی شما کلی صدقه می دادیم و آیه الکرسی می خواندیم. دیشب هم دو خبر بد! بچه محبوبه جان هم در هفته 10 ضربان ندارد! و باید کورتاژ کند. خبر بد دوم این که مادر عمو داوود سکته کردند و حال خوبی ندارند خدایا به حق آقا امام رضا خودت دل همه رو شاد کن و به محبوبه و بنفشه بچه های سالم و صالح عطا کن. خدایا پشت و پناه خانواده و دوستانم باش و آنها را در لوای رحمتت حفظ کن. خداوندا فرزندم را به تو می سپارم، نگهدارش باش تا سالم و صالح باشد یا رسول الله یا حس...
11 دی 1392

مادر شدن چه مشکل!

عزیز دلم سلام از دیروز اینقدر حالم بده که هیچی نمی تونم بخورم. دیروز تو شرکت هم بالا آوردم فقط شانس آوردم که برای نماز رفته بودم طبقه پایین وگرنه آبروم به واسطه سر و صدای تولیدی رفته بود! نفسم یه کوچولو همکاری کن تا بتونم به کارم ادامه بدم. دیشب یه کم نون و پنیر خوردم و بعدش 3 عدد لیمو ترش بزرگ تا بتونم غذا رو نگه دارم. امروز صبح هم از وقتی اومدم شرکت فقط و فقط لیمو ترش می خورم. نگرانم تا تو دنیا بیای معده ای برام نمونه! بابایی مهربون شما برات گلدونای قشنگ و یه آکواریوم کوچیک خریدند و خیلی با حوصله دارن راه می اندازنش تا مامان با دیدنش حس خوبی پیدا کنه و تو آرام باشی. فکر کنم مهربون ترین بابای دنیا رو داری. کلی عکس باید برات بذارم. د...
8 دی 1392

حال بد و کارهای فراوان

نفس مادر سلام امروز بعد از یک هفته اومدم سرکار. راستش رو بخوای حالم اصلا خوب نیست و همش حالت تهوع دارم. فکر کنم خودمو چشم زدم از بس گفتم من ویار ندارم و اصلا هیچیم نیست. هر بویی حالم رو به هم می زنه. الان تو دفتر پنجره رو باز کردم تا حسابی هوا بیاد وگرنه...! عزیز دلم برای مادر دعا کن که زود خوب بشه و بتونه به کارش ادامه بده. از دانشگاه پیام نور هم بهم زنگ زدند و برای ترم جدید ازم دعوت کردند.
7 دی 1392

اولين سختی های مادر شدن

عزيز مادر سلام جمعه شب منو خيلی ترسوندی و يه لحظه فکر کردم دارم تو رو از دست ميدم. اينقدر گريه کردم و غصه خوردم که نگو. تازه فهميدم مادر شدن و مادر بودن يعنی چی! صبح شنبه اول وقت رفتم يه آزمايش بتای تيتر دادم و بعد رفتم سونو گرافی پيش دکتر ناديا نظری که ماجرايی داشت برای خودش ولی شکر خدا گفتند که همه چيز خوبه و الحمدلله ضربان قلب شما هم ديده شد البته بابا جون هم همراهم بودند و به شدت نگران حالت. يکشنبه هم مشکل ادامه داشت و پيش خانم دکتر حجتی رفتم و ايشون دو هفته استراحت بهم دادند. البته من فقط اين هفته نميرم چون نمی تونم زياد مرخصی بگيرم. ديروز هم اربعين بود و مامان سيمين جون و بابا اکبر عزيز مثل هر ساله شوله زرد می پختن که رفتيم اونجا و...
3 دی 1392
1